شن‌های از دست رفته

استفاده از ساعت شنی حداقل ۸ قرنی قدمت دارد ولی از زمانی به بعد، احتمالا به دلایل فنی و کاربردی، جای خودش را به ساعت‌های آونگ دار، ارتعاشات پیزوکریستال و البته سیگنال‌های دیجیتال داده.

با این تغییر اگرچه راحتی و دقت بدست آوردیم اما نمادها و مفاهیمی رو قربانی کردیم.

۱- شن! از مظاهر اصیل وجود که در هربار نگاه کردنش(حداقل برای منی که عموم وقتم دیوار و سیمان و ساختمون دیدم) معنای دریا و کویر می‌ده. صدای شیر شیر دونه‌های شن، ذهن آدمی رو آزاد می‌کنه تا برای چند لحظه هم فکر کنه هنوز تو دل طبیعته.

۲- ساعت شنی برخلاف ساعت‌های دیگه، در لحظه نشون می‌ده چقرد از عمر رفته و چقدر مونده، این یعنی زمان نه خط است که بی ازل و بی ابد باشه(از دید ناظر وجود یافته و میرا) و نه دایره‌ای است که تکرار بشه. زمان تک تک اون دونه‌های شن هستش که منتظر به وقوع پیوستن هستن تا در سمت دیگه ابدی بشن. زمان ما یک پاره خطه که به قول شوپنهاور، زندگی فرصتی بین دو عدم است و البته عدم دوم سخت تر از عدم اول نیست.

۳- خرده مرگ. دیدن تک تک دونه‌هایی که مشغول افتادن هستن و مخزنی که در حال تموم شده، بدون شک هر لحظه مرگ رو برای آدم متصور می‌شه و البته این اضطراب اگه بهش آگاه بشیم، اصالت و شور به زندگی می‌ده. دیالوگی از فیلم «جهان با من برقص» سروش صحت(حقیقتا فیلم ارزشمند و خردمندانه‌ایه) می‌گه: «هرکاری می‌کنم نمی‌تونم مرگ رو دوست داشته باشم ولی دیگه ازش نمی‌ترسم». در مکتب رواقیون(همراه با ارادت) جمله memento mori به معنی یادت باشه که تو نیز خواهی مرد، از اصول و شعارهای مهمشون هست و انگشتر و سکه‌هایی که عکس اسکلت داشته باشه یا به نوعی یادآور مرگ باشه براشون اهمیت داره.

داستان ساعت شنی من هم از اونجا شروع شد که به دنبال انگشتر مرگ، نمی دانم چه شد که ایده ساعت شنی برای یادآور memento mori بهم داده شد.

از اونجایی که علاقه زیادی به ساختن و تجربه خلق چیزهای جدید دارم(یادگیری مهارت به عزت نفس هم کمک)، با ۲ تا نصفه بطری آب، کمی مقوا و مقدار لازم شن که از آخرین باری که دریا رفته بودیم داشتم، یک ساعت شنی برای خودم ساختم و هر بار برعکس کردن و شنیدن صدای شن‌هاش بی اندازه لذت بخشه.

(فکر می‌کنم لازم نباشه از جناب اروین د یالوم و کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال و پادکست رواق بگم،‌ اگه با کسی کمی عمیق صحبت کرده باشیم، بعیده از رواق چیزی نگفته باشم. جناب یالوم در فصل مرگ به مقدار لازم به مسئله مرگ پرداخته و درک جدیدی از این اضطراب برامون روشن می‌کنه که تو پادکست رواق با آب و تاب کافی بهش پرداخته شده.)