دیدن گفتوگوهای درونی بخش پیچیدهای از ساحت انسان بودنه و محدودیتهای هستی شناسانه و موانعی که خودمون مانعش هستیم به نوعی مرتب با همینه.
صدای درونی که هی تحلیل میکنه، میسنجه، ریسکسنجی و هزینهسنجی میکنه و ... و بدون اینکه بدونیم داره کنترلمون میکنه، ما رو کنترل میکنه چون نمیتونیم تمایزی بین اون و خودمون بدیم.
صدایی که شاید وقتی بشنویمش و بتونیم تمایزش بدیم، میتونیم باهاش مواجه بشیم و در خدمتمون باشه.
البته این دوپارگی به نظرم اساسی از شکلگیری انسانه. یعنی پرسشگری از همینجا میاد. هایدگر انسان رو موجود پرسشگر میدونه و نه صرف موجود ناطق. البته اینکه دانشمندهای بزرگ بعضا نوعی از اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی است (جان نش مثلا) که یکی از محورهای اساسی توی فلسفه دلوز هستش البته نه به عنوان یک اختلال لزوما.