مشاهده نظریه‌بار و دنیای بی‌قضاوت
فلسفه علم چه نکاتی درباره قضاوت کردن دارد و اگر قضاوت نمی‌کردیم دنیا چه شکلی می‌شد؟ 

خواندن این متن در ویرگول

چکیده

این متن پیوندی است بین موضوع مشاهده اصیل/ناب و موضوع نظریه‌بار بودن مشاهده در فلسفه علم. همچنین در پی دسترسی قدرتمند تر به قضاوت به ۳ سوال زیر می پردازم.

مقدمه

با درگیر شدنم در فضای کوچینگ، مسئله گوش‌دادن اصیل زیاد برایم مطرح شد که در ادامه‌ش مسئله قضاوت به وجود میاد. اینکه من چگونه بدون قضاوت به کوچی(کسی که در حال کوچ شدن است) گوش بدهم. که البته یک پاسخ خوب به نظر اینه که ما قرار نیست قضاوت‌ نکنیم، بلکه قراره آگاه بشیم به قضاوتمون و اگر قضاوتی کارآمد نیست، یه گوشه پارکش کنیم و اگر کارآمده و دسترسی‌ای به کوچی می‌ده، از استفاده کنیم.

همینطور در فلسفه علم نکات جالبی در باره نظریه‌بار بودن مشاهده مطرح شده و مسئله مشاهده ناب در بخشی از تاریخ علم وجود دارد و می‌توان از مسیر طی شده آن استفاده کرد تا چرخ را از ابتدا نسازیم.

فهم این متن در ارتباط نزدیکی با فهم نوشته عوامل موثر بر مشاهده است و هر کدام پیش‌نیاز فهم دیگری هستند!

بستر سازی



پس از آن نیز توسط جناب کوهن و تعریف مفهوم پارادایم(در لینک قرار داده شده بیشتر بخوانید)، تفاوتی که باورها و نظریه‌های زمینه ایجاد می‌کند به زیستن در دنیاهای متفاوت تشبیه شده‌است.

متن اصلی


با این توضیحات وقتی من به دستگیره در نگاه می‌کنم اگر تمام پیش‌فرض‌ها(قضاوت‌ها) را کنار بذارم، نه تنها نمی‌فهمم که باید آن را بچرخانم، نه تنها نمی‌فهمم که کنشی با آن می‌توانم بکنم که نتیجه‌ای در بر داشته باشد، بلکه حتی دستگیره‌ای مستقل از اشیا و ذرات اطراف را هم نخواهم دید، یک دنیای متکثر احتمالا خواهم دید که هر چیز یکتا و مستقل است و صرفاً هست، همین و بس. نه کنشی می‌توانم با آن بکنم و نه چیزی خواهم فهمید.

بخشی از این پیش‌فرض‌ها می‌تواند ناخودآگاه یا حتی به واسطه ابزار ادراکی باشد، مثلا قرمز بودن یک چیز که یک کیفیت ذهنی(کوالیا) است که شاید مادامی که من از قوه دیدن استفاده می‌کنم همراه من باشد و قابل جدا شدن نباشد. اگر واقعا بخواهم در مشاهده خود بدون قضاوت عمل کنم، اجسام را حتی رنگی نخواهم دید چون کیفیت قرمزی حالتی است که من(در معنای ذهن یا فاهمه) به فرکانس مشخصی از نور نسبت می‌دهم.(در اینجا بیشتر توضیح داده‌ام)

شاید توصیفی نزدیک(با آگاهی به اینکه همین توصیف هم نظریه‌بار است) به مواجهه بدون قضاوت اینگونه باشد که یک عکس از پدیده را که شامل پیکسل‌های کوچک رنگی است، به شکل یک جدول شامل اعداد بفهمیم که هر عدد بیانگر فرکانس نور دریافت شده در آن نقطه است. این ادراک تا حدی ما را به داده‌های دریافت شده نزدیک می‌کند یعنی در بعد از دریافت از طریف حسگرها، فضاوتی را بر آنچه دریافت شده اضافه نکنم اما همچنان راه بسیاری است تا بخواهم خود آنچه در جهان واقع است را بفهمیم.


اگر از اینکه ارزیابی من به نوع بودن من بستگی دارد و اینکه مواجهه بدون قضاوت با جهان ممکن نیست، نتیجه بگیرید تمام قضاوت‌ها و ارزیابی‌ها برابرند و غیر قابل اجتناب، این قضاوت شماست!

در دنیایی که ما قرار است کنش داشته باشیم و با دیگر اشیا/انسان‌ها تعامل داشته باشیم، همواره با قضاوت و نظریه مواجه می‌شویم اما محدود به تمام این قضاوت‌ها نیستیم مثلا شاید من نخواهم تغییری در قرمز دیدن اشیا بدهم اما اگر آگاه باشم که اگر به کسی لیبلی می‌زنم، این قضاوت من است و اگر کاربردی است(مثلا هنگام مواجهه با خرس شاید لازم نباشد مطمئن شوم او می‌خواهد به من حمله و به جایش فقط فرار کنم تا زنده بمانم) اما اگر در ارتباط موثر ساختن با دیگر انسان‌ها قضاوت و بستر من منجر می‌شود کسی را خوب یا بد ببینم و این مانع ارتباط من با او می‌شود، با آگاه شدن به آن می‌توانم این مانع قضاوتی را از جلوی خود بردارم.

آگاه شدن به این پیش‌فرض‌ها می‌تواند بسیار سخت یا ناممکن باشد که در راهبری و تحول بیشتر به این بسترها پرداخته می‌شود اما می‌توان هر بار یک قدم در آن آگاه‌تر شد. تفکر انتقادی(critical thinking) و نقادی(criticism) در این زمینه کمک کننده است.

در اصل ما با یک کوه بی قله مواجهیم که بیشتر به قضاوت‌ها و پیش‌فرض‌های خود آگاه بشویم و ببینیم این قضاوت در وضعیت فعلی برای من کار می‌کند و پاسخ مناسبی به اینجایی و اکنونی هست یا نه.

نتیجه‌گیری

زمانی که به نظریه‌بار بودن مشاهده آگاه شدم و درک کردم جهان بدون قضاوت چه شکلی‌است، دیگر برایم بی‌معنا شد که به کسی بگویم قضاوتت نمی‌کنم، چون در این صورت دیگر تویی نخواهی بود و کار سختی است که به چیزی که نیست و اصواتی که معنا ندارند گوش دهم! به جایش تلاش کردم بگویم که متعهد هستم تا به قضاوت‌هایم آگاه باشم و آنهایی را که کمکی به ارتباطمان نمی‌کند یک گوشه پارک خواهم‌کرد و از آنهایی که مفید هستند برای ارتباط موثرتر استفاده خواهم کرد. همچنین بیشتر تلاش کردم تا ارزش‌های طرف مقابل را درک کنم تا بتوانم با ارزش‌های او جهان را ارزیابی و قضاوت کنم تا بیشتر بتوانیم همسو شویم.

این نوع از شنیدن و مشاهده‌گری فضای تنفسی را برای طرف مقابل ایجاد می‌کند که می‌تواند راحت در آن نفس بکشد و بازتابی از خودش را ببیند، جایی که می‌تواند خودش باشد و با خودش روراست شود.

مولوی در این رباعی از صحرایی می‌گوید که شاید بی‌ربط به مشاهده‌گری اصیل نباشد

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست                 ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد                     نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

<1402/04/04>